ايرانيان پيشينه پرشكوه خويش را بر باد نام ها ندهيم
| ||
|
روزي زن و شوهر جواني از راهي مي رفتند . ماموران تا آنها را ديدند خواستند گيري دهند پس پرسيدند شما دو با هم چه نسبتي داريد؟ زن و شوهر جواب دادند : زن و شوهريم . از آنها مدرك خواستند گفتند نداريم ! ماموران پرسيدند پس چگونه باور كنيم كه شما دو نفر زن و شوهريد؟ گفتند ما نشانه هاي فراواني داريم براي ثابت كردن اين امر: اول اينكه آن مدل افراد كه شما مي گوييد دست در دست هم مي روند و ما دستهايمان از هم جداست دوم آنكه آنها هنگام راه رفتن و صحبت كردن به هم نگاه مي كنند و ما رويمان به طرف ديگريست سوم آنكه آنها هنگام صحبت كردن و راه رفتن با احساس با هم حرف مي زنند و ما به هم هيچ احساسي نداريم چهارم آنكه آنها با هم بگو بخند مي كنند و ما غمگينيم پنجم آنكه آنها به هم چسبيده راه مي روند و ما يكي از آن يكي جلوتر مي رود ششم آنكه آنها هنگام با هم بودن كيكي بستني چيزي مي خورند و ما هيچ نمي خوريم هفتم آنكه آنها هنگام با هم بودن بهترين لباسهايشان را مي پوشند و ما لباسهاي قديمي تنمان است ....هشتم آنكه پس ماموران عصباني گشتند و گفتند: برويد برويد سلام دوستان مدت ها پیش یکی از دوستانم، خانم مهندس فاطمه سریزدی، داستان طنزي (كه البته تو دنياي واقعي ما آدما وجود داره) رو برای من ایمیل کرده بود که دیدم بد نیست اون رو برای شما عزیزان تو وبلاگ بذارم، هر چند شايد شما هم اين طنز رو خونده باشين يا مثل من، دوستتون براتون ايميل كرده باشه.
و اما داستان...
کلاغ عاشق!
یه روزی آقای کلاغ ، ....... یا به قول بعضیا زاغ
رو دوچرخه پا میزد، ........ رد شدش از دم باغ
پای یک درخت رسید ، ........ صدای خوبی شنید
قلب زاغ تکونی خورد ،...... قناری عقلشو برد
روز سوم کلاغه ،........رفتش پیش قناری
نگاهی کرد قناری ، ......بالا و پایین، راست و چپ
کلهمو نگاه بکن ،......... گیسوهام پر پیچ و خم
نگاه که خوب میکنم ، ....میبینم گردنتو
براي خواندن ادامه ي این داستان روي "ادامه مطلب" كليك كنيد
ادامه مطلب |
|
[ طراح قالب : پیچک ] [ Weblog Themes By : Pichak.net ] |